بنده خدا

ساخت وبلاگ

بنده خدا

در هوای سرد و برفی زمستان ،کودکی با پاهای برهنه و لباس کهنه روی برف ها ایستاده بود و در الی که از سرما می لرزید ، صورتش را به شیشه مغازه ای چسبانده بود و به ویترین مغازه نگاه می کرد .او با نگاه و چشمان حسرتبارش به خدا التماس می کرد. خانمی که قصد ورود به مغازه را داشت ، کمی مکث کرد و نگاهی به به پسرک که محو تماشا بود انداخت و رفت داخل فروشگاه . چند دقیقه بعد ، پسرک را به داخل فراخواند و در حالی که یک جفت کفش و یک دست لباس نو در دستانش بود آنها را به پسرک داد تا بپوشد و گفت : پسرم ! مواظب خودت باش .

کودک پرسید: ببخشید شما خدا هستید؟

خانم لبخندی زد و پاسخ داد : نه !

من فقط یکی از بنده های خدا هستم.

کودک گفت: می دانستم که حتما با او نسبتی دارید.

+ نوشته شده در  سه شنبه یکم فروردین ۱۳۹۶ساعت 11:22  توسط بسیجی  | 
وبلاگ شهید امین امانی...
ما را در سایت وبلاگ شهید امین امانی دنبال می کنید

برچسب : بنده,خدا, نویسنده : sarallah-aa بازدید : 161 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 8:33